جدول جو
جدول جو

معنی اصلی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

اصلی کردن
إبداعيٌّ
تصویری از اصلی کردن
تصویر اصلی کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اصلی کردن
Prime
تصویری از اصلی کردن
تصویر اصلی کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
اصلی کردن
primer
تصویری از اصلی کردن
تصویر اصلی کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
اصلی کردن
主な
تصویری از اصلی کردن
تصویر اصلی کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
اصلی کردن
primär
تصویری از اصلی کردن
تصویر اصلی کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
اصلی کردن
основний
تصویری از اصلی کردن
تصویر اصلی کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
اصلی کردن
główny
تصویری از اصلی کردن
تصویر اصلی کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
اصلی کردن
主要的
تصویری از اصلی کردن
تصویر اصلی کردن
دیکشنری فارسی به چینی
اصلی کردن
principal
تصویری از اصلی کردن
تصویر اصلی کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
اصلی کردن
primario
تصویری از اصلی کردن
تصویر اصلی کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
اصلی کردن
prime
تصویری از اصلی کردن
تصویر اصلی کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
اصلی کردن
primair
تصویری از اصلی کردن
تصویر اصلی کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
اصلی کردن
주요하다
تصویری از اصلی کردن
تصویر اصلی کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
اصلی کردن
หลัก
تصویری از اصلی کردن
تصویر اصلی کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
اصلی کردن
utama
تصویری از اصلی کردن
تصویر اصلی کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
اصلی کردن
प्रमुख करना
تصویری از اصلی کردن
تصویر اصلی کردن
دیکشنری فارسی به هندی
اصلی کردن
ראשי
تصویری از اصلی کردن
تصویر اصلی کردن
دیکشنری فارسی به عبری
اصلی کردن
بنیادی
تصویری از اصلی کردن
تصویر اصلی کردن
دیکشنری فارسی به اردو
اصلی کردن
প্রধান
تصویری از اصلی کردن
تصویر اصلی کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
اصلی کردن
kuu
تصویری از اصلی کردن
تصویر اصلی کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
اصلی کردن
главный
تصویری از اصلی کردن
تصویر اصلی کردن
دیکشنری فارسی به روسی
اصلی کردن
öncelikli
تصویری از اصلی کردن
تصویر اصلی کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ)
املا کردن:
گهی بلبل زند بر زیر و گه صلصل زند بر بم
گهی قمری کند از بر گهی ساری کند املی.
منوچهری (دیوان ص 131).
رجوع به املی و املا شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ ضَ)
رام ساختن. خانگی کردن. رجوع به اهلی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تولی کردن
تصویر تولی کردن
دوستی کردن، روی آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
پنهان کردن سر پشت دیواری و سپس بیرون کردن سر و گفتن دالی برای خندانیدن کودکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصلاح کردن
تصویر اصلاح کردن
مرمت کردن ترمیم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
الفنجیدن فرا آوردن توزیدن ویندیدن جمع کردن فراهم آوردن تحصیل کردن، نتیجه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حالی کردن
تصویر حالی کردن
خوشیدن خوش گشتن، آگاهاندن فهماندن فهمانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
خطا و گناه کسی را باز گو کردن (نزد حاکم داروغه و دیگران)، شکایت از عمل کسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
خطا و گناه کسی را باز گو کردن (نزد حاکم داروغه و دیگران)، شکایت از عمل کسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصغا کردن
تصویر اصغا کردن
گوش دادن گوش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابلهی کردن
تصویر ابلهی کردن
خلگری خلیدن کالیویدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلی کردن
تصویر ایلی کردن
زیر فرمان گرفتن، رام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصلی ترین
تصویر اصلی ترین
ریشه ای ترین
فرهنگ واژه فارسی سره